We approach
In the forests
Take the street of the morning
Assemble the steps of the fog
We approach
The ground has the contracted heart of it
Still a day to be put at the world.
The sky will widen
We had enough of it
To live in the ruins of the sleep
In the low shade of the rest
Tiredness of the abandonment
درست همون جور که ترکش کرده بودم، یه گوشه دنج، يه جرعه سادگی، وبلاگ ساده من.
هميشه اعتقاد داشتم که اگر غرائز انسان تا اين حد قوی نبود، زندگی بهتری داشتيم. مثلاً همين غريزه تملک طلبی، با وجود اين همه درخواست های غريزی، انسان حيوانی است.... .
کوتاه اما کافی، ذرات ريز بارون، مِه و ابر و ... سکوت به وسعت تنهايي. فراموشی، همه چيز و جا گذاشتم، خودم رو هم؛ فقط اونايي که واقعاً لازم بود رو بردم، رفتم يه جای خوب، جايي که تا دلم مي خواست تنها بودم با يه عالمه آدمای خوب که راحت تنهام می گذاشتنن. قدم زدن زير بارون با يک دنيا فکرهای خوب ، دم صبح تو ساحل، باد سرد که همه چيز رو با خودش می برد و يه خالی کرخ شده باقی مي گذاشت. يه جای آروم، يه خونة قشنگ که توش پر از دود بود. يه خونة تمام چوب، یه شومينة بزرگ، بوی چوب سوخته، بوی رطوبت که خودشو لای بوهای ديگه پنهان می کرد. يه کتاب خوب پر از شعرهای زيبا و ساعتها آرامش، ساعتهايي که بدون همه چيزهايي که جا گذاشته بودم می تونستم پرش کنم پر از سکون پر از لذت، پر از خنده. تلفن های شبانه . بريدن از دنيا، جايي که هيچ خبری درش رسوخ نمی کرد. آرامش بی خبری. يه جای دور.