کوتاه اما کافی، ذرات ريز بارون، مِه و ابر و ... سکوت به وسعت تنهايي. فراموشی، همه چيز و جا گذاشتم، خودم رو هم؛ فقط اونايي که واقعاً لازم بود رو بردم، رفتم يه جای خوب، جايي که تا دلم مي خواست تنها بودم با يه عالمه آدمای خوب که راحت تنهام می گذاشتنن. قدم زدن زير بارون با يک دنيا فکرهای خوب ، دم صبح تو ساحل، باد سرد که همه چيز رو با خودش می برد و يه خالی کرخ شده باقی مي گذاشت. يه جای آروم، يه خونة قشنگ که توش پر از دود بود. يه خونة تمام چوب، یه شومينة بزرگ، بوی چوب سوخته، بوی رطوبت که خودشو لای بوهای ديگه پنهان می کرد. يه کتاب خوب پر از شعرهای زيبا و ساعتها آرامش، ساعتهايي که بدون همه چيزهايي که جا گذاشته بودم می تونستم پرش کنم پر از سکون پر از لذت، پر از خنده. تلفن های شبانه . بريدن از دنيا، جايي که هيچ خبری درش رسوخ نمی کرد. آرامش بی خبری. يه جای دور.