Friday, October 18, 2002


- بی آرزو چه می‌کنی ای دوست؟
- با مرده‌های در درون خویش به ملال سخن می‌گویم.
و شما را پرستیده است هر مرد خودپرست ،
- هوا خاموش ایستاده است ،
ازآخرین کوچ پرندگان پر هیاهو سالها می گذرد.
آب تلخ این تالاب
اشک بی‌بهانۀ من نیست؟
- به چه می گریی؟
- نمی دانم ، زمستانها همه در من است.

به هر اندازه که بیگانه سر بر شانه ات بگذارد
بازی آشناست غم .

"شاملو"

0 comments
...........................................................

The sky will widen
We had enough of it
To live in the ruins of the sleep
In the low shade of the rest
Tiredness of the abandonment
. by Paul Eluard

Note on Nothing

Home

E-mail

Archive

Links

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

  Blogroll Me!

  Powered By Blogger TM

:Recent Posts
چرا هر وقت که منتظرم، ثانیه‌ها کش میان؟ انبساط زمان؟
وسوسۀ نوشتن! نوشتن با خودنویس رو همیشه دوست داشتم...
زیباترین دریا دریایی است که هنوز در آن نرانده‌ایم ...
یکی از کار‌های روزانۀ من سرزدن به یک آدرس اینترنتی...
جمعه، سرشار از صداهای رویایی!
... و سکوت به مثابۀ فضای ژرفِ فرزانگی
لحظات می گریزند و صفحات افزون می شوند
Writing for a fantasy
خودش می‌تونه حدس بزنه این برای کیه! تأمل کن و جنگ...
عمیقاً احساس تأسف میکنم برای اونهایی که به خودشون ...