چند روزی بود که مثل سایه شده بودم ، بی هیچ صدایی روی دیوارها سُر می خوردم و رد می شدم ، حالا بهتر شدم ، دارم از دیار سایهها بر می گردم ، اگه بشه!
امروز برای یه کاری رفته بودم بیرون ، رفته بودم برای یه دوست یه چیزی بگیرم ، خیلی تو روحیهام تأثیر داشت. بعدم دیدم حوصلۀ دانشگاه رو ندارم ، هرچی گشتم نتونستم یه جایی تو این شهر پیدا کنم که تنها باشم . یه جای خوب می شناسم ولی جلوبندی ماشینم اجازه نمیده برم اونجا. خلاصه دست از پا دراز تر بر گشتم به اتاق خودم اقلاً اونجا تنهام
فقط یه مشکلی هست ، منتظر یه e-mail هستم که قرار بود امروز به دستم برسه ولی نرسید، همین!