Wednesday, December 18, 2002


گاه آرزو می کنم
ای کاش برای تو پرتوی آفتاب باشم
تا دستهایت را گرم کند
اشک‌هایت را بخشکاند
و خنده را به لبانت باز آرد،
پرتو خورشیدی که
اعماق تاریک وجودت را روشن کند
روزت را غرقۀ نور کند
یخ پیرامونت را آب کند.


"مارگوت بیکل"

0 comments
...........................................................

The sky will widen
We had enough of it
To live in the ruins of the sleep
In the low shade of the rest
Tiredness of the abandonment
. by Paul Eluard

Note on Nothing

Home

E-mail

Archive

Links

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

  Blogroll Me!

  Powered By Blogger TM

:Recent Posts
شبنم و برگ‌ها یخ زده است و آرزوهای من نیز ابرهای ...
!Hang over عجب روزی بود دیروز. ساعت چهار عصر، از ...
خاکستری خاکستری خاکستری گیجم گیج
هبوط برگشتم، از صداقت برف به تزویر دود و دوده!
امروز دریا رو دیدم، شاید دلیلش تو بودی!
هنوزهم تو این شهر میشه زیبایی رو حس کرد
Nostalgia ساعت 5 عصر، روزی از هفته، یک خیابان خل...
دیروز فکر می کردم مشکل کتابیم حل شده ولی امروز دوب...
!A Bookworm سال سوم دبستان بود که شروع کردم به مط...
?...What if