درون من کودک خردسالی است که این روزها دلتنگی امانش بریده است، تمام روز در پس دیوار کوتاهی می نشیند و در سکوت، غروب خورشید را نگاه میکند. اگر حرفی می زند از سر لجبازی است. کوهی از کار دارد که دستش به آن نمی رود . کارش روزها تماشای غروب است و شب هایش به انتظار ماه شب چهارده میگذرد. آری می گذرد اما سخت.