Thursday, July 22, 2004

بدرقه

 دور که می‌شوی، دور که می‌شوم، این فاصله است که پس هر شیشه رخ می‌نماید.
چندی است که نام فاصله تصویری در ذهنم می‌سازد: مجسمه‌های دور از هم و ریسمان‌های قرمز پاره شده  و چیزی که دو سر ریسمان‌ها را به هم وصل می‌کند، فاصله.
سفر چنان بوی فاصله می‌دهد که یارایش نیست. هیج می‌دانی چرا سفرهایمان هم زمان است، گیرم یکی کوتاه‌تر از دیگری؟
سال‌ها ست بوی سفر بوی شادی محظ نیست، بوی غریبی با خود دارد، گرچه ناآشنا نیست  نابه‌جاست اما.
دور که می‌شوی، دور که می‌شوم، چیزی ناشناس در من فرو می‌ریزد. احساس گنگی گلو را قلقلک می‌دهد و چیزی راه گلو را سد می‌کند. 

0 comments
...........................................................

The sky will widen
We had enough of it
To live in the ruins of the sleep
In the low shade of the rest
Tiredness of the abandonment
. by Paul Eluard

Note on Nothing

Home

E-mail

Archive

Links

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

  Blogroll Me!

  Powered By Blogger TM

:Recent Posts
گنجشک
آدم‌ها روی پل
...
Wish you the best
Dear Heather
چیزی نیست
تجربه‌های کوچک زندگی
سوگ‌سروده هشتم
Venus Transit
قانون مجازات جرائم رایانه‌ای