یک روز خاکستری، درست مثل خیلی روزهای دیگه، وقتی چشم باز می کنم یه Monitor بزرگ سیاه، خالی، یه keyboard که داره بهم دهنکجی می کنه. بلند می شم، آفتاب بی رمق پاییزی پهن شده روی زمین، تمام شرایط یک روزِ کسل کننده فراهمه. طبق معمول اولین کاری که می کنم روشن کردنِComputer بعد میرم دنبال صبحانه یک لیوان بزرگ قهوۀ فرانسه، صدای boot شدن کامپوتر به نشانۀRun شدن Windows قطع میشه، در حالی که لیوان قهوه دستمه وارد اتاقم می شم پیپم رو از توتون های سوختۀ دیشب خالی می کنم و دوباره پر می کنم، به اینترنت connect می شم و در حالی که صبحانه می خورم( قهوه با پیپ!) نگاهی به دنیا می اندازم، بعذ از یک ساعت گردش روزانه می روم سراغ کتابهای قطور و خوابآور. چند ساعتی کلنجار می رم باهاشمون و بعد...
چه ساده چند Pulse الکتریکی، روز آدم رو عوض می کنه!