Sunday, January 12, 2003

رهگذر شاخۀ نوری که به لب داشت به تاریکی شن ها بخشید

به خاطر داری؟
برایم خواندی،
و من در خالی حضورت این بار می خوانم.
نه، می دانی حافظه ام یاری نمی کند از کتاب می خوانمش ولی نشانه‌ها را خوب می شناسم، خوب.


نشاني


«خانة دوست كجاست؟» در فلق بود كه پرسيد سوار.

آسمان مكثي كرد.

رهگذر شاخة نوري كه به لب داشت به تاريكي شن ها بخشيد

و به انگشت نشان داد سپيداري و گفت:


«نرسيده به درخت،

كوچه باغي است كه از خواب خدا سبزتر است

و در آن عشق به اندازة پرهاي صداقت آبي است.

مي روي تا ته آن كوچه كه از پشت بلوغ، سر بدر مي آرد،

پس به سمت گل تنهايي مي پيچي،

دو قدم مانده به گل،

پاي فوارة جاويد اساطير زمين مي ماني

و ترا ترسي شفاف فرا مي گيرد.

در صميميت سيال فضا، خش خشي مي شنوي:

كودكي مي بيني

رفته از كاج بلندي بالا، جوجه بردارد از لاية نور

و از او مي پرسي

خانة دوست كجاست.»

0 comments
...........................................................

The sky will widen
We had enough of it
To live in the ruins of the sleep
In the low shade of the rest
Tiredness of the abandonment
. by Paul Eluard

Note on Nothing

Home

E-mail

Archive

Links

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

  Blogroll Me!

  Powered By Blogger TM

:Recent Posts
غلبۀ نور بر تاریکی! یک دروغ تاریخی این دو فقط جاه...
خیلی خطم خوبه، Negative وTransparentهم کردمش، حالا...

هزارتو هایی که زمان می سازدشان ناپیدا می‌شوند. (ت...
!!Tomarrow, might be another day
دلم برای آدمها می سوزه، آنقدر مشغول گفتن حرفهای خو...
چشمانم را به تو می دهم و دستانم را به مترسک(برای...
Fade to black
قناری گفت: کُرۀ ما کُرۀ قفس ها با میله های زرین و ...
نگرانم ولی نمی خوام فکرهای نا خوشایند کنم. از بس ...