Friday, December 27, 2002


نگرانم ولی نمی خوام فکرهای نا خوشایند کنم.
از بس که این چند روز اخیر تحت فشار بودم، ترجیح میدم که حرفی نزنم به جاش اکتفا می کنم به شعری از مارگوت بیکل شاعر توانایِ آلمانی:

بسیار وقتها
با یکدیگر از غم و شادی خویش سخن ساز می کنیم

اما در همه چیزی رازی نیست
گاه به سخن گفتن از زخم‌ها نیازی نیست
سکوتِ ملال‌ها از راز ما
سخن تواند گفت.

0 comments
...........................................................

The sky will widen
We had enough of it
To live in the ruins of the sleep
In the low shade of the rest
Tiredness of the abandonment
. by Paul Eluard

Note on Nothing

Home

E-mail

Archive

Links

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

  Blogroll Me!

  Powered By Blogger TM

:Recent Posts
تقدیم به کسی که روزگار خاکستریم را به رنگ اخگران آ...
If It Be Your Will If it be your will That I sp...
یلدا: یلدایی ترین یلدا رو دیشب تجربه کردم، نشسته...
اینم نظر حافظ: صبحدم مرغ چمن با گل نوخاسته گفت  ...
بنویسم که چه، آنچه نوشتنی‌ست تو خود نیک میدانی و آ...
به طرز احمقانه ای قسمتی از آرشیوم پاک شده. !?Who c...
گاه آرزو می کنم ای کاش برای تو پرتوی آفتاب باشم ت...
شبنم و برگ‌ها یخ زده است و آرزوهای من نیز ابرهای ...
!Hang over عجب روزی بود دیروز. ساعت چهار عصر، از ...
خاکستری خاکستری خاکستری گیجم گیج