Thursday, January 02, 2003



چشمانم را به تو می دهم
و دستانم را به مترسک(برای بازی کلاغان)

و افکارم را
افکارم را گشاده دست به تاریکیِ سطل های زباله
که امین ترین نگاهبانان اند

مرا با خویش رها کنید
مرا با چشم خانه ای خالی، جمجمه ای تهی
و سینه ای مالامال از هیچ رهاکنید

مرا با خویش فرو گذارید
تا در خلا ذهنم

صدای گامهای خون در رگها
یگانه چیزی باشد
درندۀ پرده های گوش

مرا فروگذارید با چشم خانه هایی سر ریز از آب شور

مرا تهی از خویش،
رها کنید.


0 comments
...........................................................

The sky will widen
We had enough of it
To live in the ruins of the sleep
In the low shade of the rest
Tiredness of the abandonment
. by Paul Eluard

Note on Nothing

Home

E-mail

Archive

Links

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

  Blogroll Me!

  Powered By Blogger TM

:Recent Posts
Fade to black
قناری گفت: کُرۀ ما کُرۀ قفس ها با میله های زرین و ...
نگرانم ولی نمی خوام فکرهای نا خوشایند کنم. از بس ...
تقدیم به کسی که روزگار خاکستریم را به رنگ اخگران آ...
If It Be Your Will If it be your will That I sp...
یلدا: یلدایی ترین یلدا رو دیشب تجربه کردم، نشسته...
اینم نظر حافظ: صبحدم مرغ چمن با گل نوخاسته گفت  ...
بنویسم که چه، آنچه نوشتنی‌ست تو خود نیک میدانی و آ...
به طرز احمقانه ای قسمتی از آرشیوم پاک شده. !?Who c...
گاه آرزو می کنم ای کاش برای تو پرتوی آفتاب باشم ت...