چشمانم را به تو می دهم
و دستانم را به مترسک(برای بازی کلاغان)
و افکارم را
افکارم را گشاده دست به تاریکیِ سطل های زباله
که امین ترین نگاهبانان اند
مرا با خویش رها کنید
مرا با چشم خانه ای خالی، جمجمه ای تهی
و سینه ای مالامال از هیچ رهاکنید
مرا با خویش فرو گذارید
تا در خلا ذهنم
صدای گامهای خون در رگها
یگانه چیزی باشد
درندۀ پرده های گوش
مرا فروگذارید با چشم خانه هایی سر ریز از آب شور
مرا تهی از خویش،
رها کنید.