هیچ ،
میگم: این پرندۀ بیچاره رو چرا خریدی؟
میگه: خیلی قشنگه دوستش دارم!
میگم: فکر می کنی اونم تو رو دوست داره؟ آخه یک طرفه نمیشه که.
سرش رو پایین میندازه و میره تو فکر
میگه: خوب براش یه قفس می گیرم که شیشهای باشه تا میله هاشو نبینه ، یه قفس Transparent !
میگم: قفس مگه چیه؟ فضایی که برای زندگی ِ موجودی!تعریف میشه. حالا چه فرقی می کنه اونچه که فضا رو محصور میکنه دیده بشه یا نه؟
چطور جرأت می کنی برای پرواز یک پرنده مرز قائل بشی؟
میگه: آخه خیلی قشنگه ، دوستش دارم !
میگم: نه ، هیچی نمیگم . فقط سَرَم رو میندازم پایین و به فکر فرو میرم .