Thursday, October 31, 2002
سقوط!
سقوط از پلکانی به ارتفاع زمان!
2:09 PM
...........................................................
|
|
Wednesday, October 30, 2002
...
فقط آنگاه که از چشمۀ سکوت بنوشید ، به راستی می توانید سرود بخوانید.
و آنگاه که به قلۀ کوه رسیده باشید بالا رفتن را آغاز می کنید.
و روزی که زمین اندامهای شما را فرا می خواند، آنگاه است که به راستی به رقص می آیید. ...
"جبران"
12:14 AM
...........................................................
|
|
Tuesday, October 29, 2002
?Have you tried it yet
!Not Found
, is still shinig on top of a clean clean page
, which I visit every day
, with wish of new words
:but still nothing is there just that continuous whisper
!Not Found
.i'm getting cold like ember in middle of a freezing winter night
? have you tried it yet
3:28 AM
...........................................................
|
|
باتلاق روزمرگی!
چنان روزمرگی با خونم عجین شده که جز در معدود مواردی حسش نمی کنم ، جالب اینجاست که ناخودآگاه سعی در برنامه ریزی برای تنها عنصر غیر روزمرهام دارم اما اینجارو دیگه کوتاه نمیام .
The key point of life
1:42 AM
...........................................................
|
|
چند روز پیش داشتم به اتاقم یه سر و سامانی می دادم که به یک کارتن قدیمی برخوردم ، درش رو که باز کردم بوی کاغذ قدیمی توی هوا پخش شد ، نتیجۀ دو سال تحقیق و فیش
برداری من داشت می پوسید ، یادم میاد چهار- پنج سال پیش می خواستم یه کتاب بنویسم به نام ساختارهای اجتماعی در مصر باستان و اون جعبه پر بود از نتیجۀ مطالعاتم در این مورد در حدود دوهزار تا فیش بود که از پنجاه تا کتاب بر داشت شده بود، ناخودآگاه بر گشتم به اون دوران ، زندگیم تو خوندن خلاصه می شد، چه دوران خوشی بود. میدونی با اون جعبه چیکار کردم ؟ همشو ریختم دور و فردا وقتی تو دفتر امور مالی یه شرکت کامپیوتری بزرگ مدیر مالی اون شرکت در حال نوشتن چک برای متن آموزشیPowerPoint که من براش نوشته بودم ، می گفت شما چه قلم شیوایی دارین یه زهرخند تحویلش دادم.
4:17 PM
...........................................................
|
|
بعضی از نوشتهها رو که می خونم از خودم بدم میاد، چقدر زیبا نوشته شدن.
من هم یه روزگاری اهل نوشتن بودم یادمه تو دوران مدرسه انشاء که می نوشتم هیچوقت چرک نویس نمی کردم، حتی تو امتحانات نهایی . بعد ها که قطعات کوتاه می نوشتم و گاهی هم شعر،از چرک نویس خبری نبود، قلم که رو کاغذ می گذاشتم تا آخر می رفتم. هنوزهم البته همینجوره ولی هیچ پیشرفتی حاصل نشده . همش تقصیره موجودی به نام کامپیوترِ ، ده ساله که مثل اسفنج داره تمام انرژی و استعداد من رو جذب می کنه و... . البته نه اینکه ازش بدم بیاد نه ، ولی گفتم که خودنویس رو ترجیح میدم.
3:49 PM
...........................................................
|
|
Wednesday, October 23, 2002
پیش از آنکه در خویش غرقه شوم
بارها فریاد زدم ریسمان ، ریسمان
و چه خرسندم
که کسی ریسمانی برایم نیفکند
برای نگرانیهای " ا.م"
11:42 AM
...........................................................
|
|
الآن چندتا موضوع دارند تو ذهنم رژه میرن ولی ترجیح میدم راجع به هیچ کدومشون ننویسوم، به جاش از امروز می نویسم که چقدر روز خوبی بود ، که من از دیار سایهها برگشتم، که یه تابلوی عبور یکطرفه سبز شده بود تو یه راه قدیمی و من جریمه شدم ، که با یک نفر که مدتها chat نکرده بودم chat کردم ، که هیچی درس نخوندم ولی پس فردا یه امتحان دارم ، که تو ماشین کلی هوس Leonard Cohen کرده بوده بودم ولی نوارش رو دزدیده بودن! ، که ... خوب بسه دیگه هرچی می خواستم بگم گفتم.
12:11 AM
...........................................................
|
|
Tuesday, October 22, 2002
Here It Is
Here is your crown
And your seal and rings
And here is your love
For all things
Here is your cart
And your cardboard and piss
And here is your love
For all of this
May everyone live
And may everyone die
Hello, my love
And my love, Goodbye
Here is your wine
And your drunken fall
And here is your love
Your love for it all
Here is your sickness
Your bed and your pan
And here is your love
For the woman, the man
May everyone live
And may everyone die
Hello, my love
And my love, Goodbye
And here is the night
The night has begun
And here is your death
In the heart of your son
And here is the dawn
(Until death do us part)
And here is your death
In your daughter's heart
May everyone live
And may everyone die
Hello, my love
And my love, Goodbye
And here you are hurried
And here you are gone
And here is the love
That it's all built upon
Here is your cross
Your nails and your hill
And here is your love
That lists where it will
May everyone live
And may everyone die
Hello, my love
And my love, Goodbye
11:55 PM
...........................................................
|
|
چند روزی بود که مثل سایه شده بودم ، بی هیچ صدایی روی دیوارها سُر می خوردم و رد می شدم ، حالا بهتر شدم ، دارم از دیار سایهها بر می گردم ، اگه بشه!
امروز برای یه کاری رفته بودم بیرون ، رفته بودم برای یه دوست یه چیزی بگیرم ، خیلی تو روحیهام تأثیر داشت. بعدم دیدم حوصلۀ دانشگاه رو ندارم ، هرچی گشتم نتونستم یه جایی تو این شهر پیدا کنم که تنها باشم . یه جای خوب می شناسم ولی جلوبندی ماشینم اجازه نمیده برم اونجا. خلاصه دست از پا دراز تر بر گشتم به اتاق خودم اقلاً اونجا تنهام
فقط یه مشکلی هست ، منتظر یه e-mail هستم که قرار بود امروز به دستم برسه ولی نرسید، همین!
12:32 AM
...........................................................
|
|
- بی آرزو چه میکنی ای دوست؟
- با مردههای در درون خویش به ملال سخن میگویم.
و شما را پرستیده است هر مرد خودپرست ،
- هوا خاموش ایستاده است ،
ازآخرین کوچ پرندگان پر هیاهو سالها می گذرد.
آب تلخ این تالاب
اشک بیبهانۀ من نیست؟
- به چه می گریی؟
- نمی دانم ، زمستانها همه در من است.
به هر اندازه که بیگانه سر بر شانه ات بگذارد
بازی آشناست غم .
"شاملو"
2:09 PM
...........................................................
|
|
Thursday, October 17, 2002
چرا هر وقت که منتظرم، ثانیهها کش میان؟ انبساط زمان؟
4:19 PM
...........................................................
|
|
Wednesday, October 16, 2002
وسوسۀ نوشتن!
نوشتن با خودنویس رو همیشه دوست داشتم ، از لیز خوردنش رو تن کاغذ لذت می برم ، حس می کنم اینجوری راحت تر می تونم افکارم رو به کاغذ بسپرم. وسوسۀ نوشتن چیزیه که تمام لحظاتم بهش آغشتست ، گیرم همیشه مجالش نیست ، ولی یک خودنویس و یه کاغذ سفید چیزیه که ازش نمیتونم بگذرم حتی اگه چند تا کلمه هم شده باید بنویسم. دریغا که هیچ چیز نمیتونه جای نوشتن با خودنویس رو برام بگیره حتی نوشتن برهیچ.
خوب حالا که به اینجا رسیدم بهتره اینم بگم که علت اصلی درست کردن این صفحه چی بود ، یک وجود نازنین ، دلش وبلاگ میخواست ولی فکرمیکرد که حتماً باید چیز خاصی برای گفتن داشته باشه ، من برای اینکه بهش ثابت کنم که هر چیزی که یکنفر مینویسه یک چیز ِ خاص محسوب میشه ، اینجا رو درست کردم، گفتم که، خودم خودنویس رو ترجیح میدم ولی ...
یه چیز دیگه هم هست ، خیلی دوست داشتم تواین مدتی که با Internet کار کردم تو یه شب تاریک یه صفحۀ خاکستری پیدا کنم یه پنجره که میون این همه پنجرههای رنگی گم شدهباشه، سادۀ ساده ، یه روزنه ...،
شاید یکی دیگه هم همین آرزو رو داشته باشه.
2:32 AM
...........................................................
|
|
Tuesday, October 15, 2002
زیباترین دریا
دریایی است که هنوز در آن نراندهایم
زیباترین کودک
هنوز شیرخواره است
زیباترین روز
هنوز فرا نرسیده
و زیباترین سخنی که میخواهم با تو گفته باشم
هنوز بر زبانم نیامده است.
"ناظم حکمت"
9:43 PM
...........................................................
|
|
یکی از کارهای روزانۀ من سرزدن به یک آدرس اینترنتیِ که شاید صاحبش بالاخره حرفی برای گفتن داشته باشه و یک چیزهایی نوشته باشه !
11:56 PM
...........................................................
|
|
Saturday, October 12, 2002
جمعه، سرشار از صداهای رویایی!
9:05 PM
...........................................................
|
|
...
و سکوت
به مثابۀ فضای ژرفِ فرزانگی
12:19 AM
...........................................................
|
|
لحظات می گریزند و صفحات افزون می شوند
12:13 AM
...........................................................
|
|
2:03 AM
...........................................................
|
|
Wednesday, October 09, 2002
خودش میتونه حدس بزنه این برای کیه!
تأمل کن و جنگل را به یاد آر
چمن را که زیر آفتاب سوزان روشنتر است
نگاههای بی مه و بیپشیمانی را به یاد آر
روزگار من گذشت و جای به روزگار توداد
ما به زنده بودن و زیستن ادامه میدهیم
شور تداوم و بودن را تاجگذای میکنیم
" پل الوار"
4:12 PM
...........................................................
|
|
عمیقاً احساس تأسف میکنم برای اونهایی که به خودشون اجازه میدن با همه چیز شوخی کنند.
2:31 AM
...........................................................
|
|
Tuesday, October 08, 2002
همش تقصیر یک دوست خیلی عزیزِ که دست بنده رو گذاشت تو پوستِ گردو. قرار بود خودش بلاگ درست کنه، نمیدونم چی شد که من درست کردم. حالا مجبورم برای اینکه نکنه یک وقت به اینجا سر بزنه و اینجا خالی باشه، یک چیزایی بنویسم. من اصولاً نویسندۀ حرفهای نیستم که همیشه بتونم بنویسم یعنی چیزی که به نوشتنش بیارزه، ولی خوب گاهی شدیداً به نوشتن احتیاج دارم (اون دوست عزیز خودش بهتر میدونه) خلاصه اینکه لازم نیست هر روز اینجا رو بازدید کنید، فکر کنم اگه ماهی یک دفعه اینطرفها بیاید کافی باشه. تازه وقتی که داشتم بلاگ رو درست میکردم URL رو Writingonnothing انتخاب کردم ولی قبلاً انتخاب شده بود جالب اینجاست که هیچ چیزی publish نکرده بود فکر میکنم اون هم یک دوستِ عزیز داره ولی خوب بیشتر از من حواسش جمع بوده!
12:49 AM
...........................................................
|
|
یک روز بینظیر با یک دوست بینظیر!
4:41 AM
...........................................................
|
|
تقدیم به کسی که خودش میدونه!
...
بالای پیچک
کرم شبتابی بود
و ماه نیش میزد
با نور خود بر آب.
چنین شد که من دیدم به رویا
ترانهای را
که نخواهم سرود هرگز.
ترانهای پر از لبها
و راههای دور دست،
ترانۀ ساعات گمشده
در سایههای تار،
ترانۀ ستارههای زنده
بر روز جاودان
*گارسیا لورکا*
4:29 AM
...........................................................
|
|
خوب بالاخره این بلاگ لعنتی درست شد
3:28 AM
...........................................................
|
|
|